بیا برویم
شاعر : مسلم آهنگری
سلام مرد مسافر سوار شو برویم
بیا و همسفر این قطار شو برویم
به نا کجای تو من آشنا ترم ، آقا
مرا تو روز و شب و روزگار شو برویم
یکی دو منزل اول تو میزبانی کن
غزال وحشی من را حصار شو بروم
چو مرشدان به عصا رو به خانقاه بیا
قبیله ی دل ما را دیار شو برویم
هوای آن طرف رود گر به سر داری
پلی زعشق بساز و گدار شو برویم
از این علاقه که پو شیده جان شیدا را
برهنه کن من خود ، آشکار شو برویم
بیا به تماشای ماه فروردین
اگر بهار نیامد ، هَزار شو برویم
فقط قبیله ی احمد ، قبیله ی نورند
بیا از این قبیله و ایل و تبار شو ، برویم
بهشت خانه ی صاحبدلان شیدا نیست
به عشق صاحب خانه دچار شو برویم