باران
شاعر : محمدحسن همتی
باران می آید و می بارد... می بارد برایم تمام خاطره ها را...
باران، می آیی.. و مردم با تو شادند..
می باری برایشان خنده.. و برای من بغض.. می باری برایشان شادی و برای من تنهایی...
باران چه می خواهی تو از جانم..؟
ای کاش آهسته می آمدی و بی سر و صدا... آنقدر آرام که مبادا ترکی بردارد چینی نازک تنهایی من...
کجایی سهراب که ببینی تمام تنهایی هایم ترک دارند...
باران رعد و برقت را خرج این دل شکسته نکن...
یک رعد عشق و یک برق نگاه تنهایم کرد... وگرنه چه میدانستم تنهایی چیست..!!