کوچ
شاعر : فضل الله آبشنگ
چه خوش بودم که ایلم میکرد کوچ
چه لذت بخش بود صدای قوچ
زمانی که بوی چویل به مشامم میرسید
دل عاشقم میکرد هوای سردسیر
ایلی که برای کوچ لحضه شماری میکرد
امروز همین ایل قصد جدایی کرد
ایلی که بخاطر توکردند دعوا
شدند امروز روانه ی شهر ها
این ایل با تو عهدش را شکست
دگر دل به یک جا نشینی بست
شدت زخم های تو بجایی رسید
که این ایل با درد از تو مهر برید
شاید پیر شده ای من از تو بی خبرم
چند سالی است که خویش در به درم
ای کاش بتوانم مردم را به سوی تو باز گردانم
اما نمیدانم چرا نسبت به این حس نگرانم
کسانی که ازتو دل کندند
دگر آرامش را ندیدند
ازشب نشینی های ان زمان دور گشتن
گویی که قصد کینه به هم بستن
آنانی که در طبیعت تو زیستن
حتی در پارک ها هم نیستن
یک روز دل ایل برای برف دوغ تنگ خواهد شد
فضل الله مطمئن است که سرحد شلوغ خواهد شد
دوباره ایل بلند میشود باصدای کبک
صدای چندش آور گوشی میشود هک